1 زین گونه که این شمع روان میسوزد گوئی ز فراق دوستان میسوزد
2 گر گریه کنیم هر دو با هم شاید کو را و مرا رشتهٔ جان میسوزد
1 زلفت به پریشانی دل برد به پیشانی دل برد به پیشانی زلف به پریشانی
2 گر زلف بیفشانی صد جانش فرو ریزد صد جانش فرو ریزد گر زلف بیفشانی
1 منم اسیر و پریشان ز یار خود محروم غریب شهر کسان و ز دیار خود محروم
2 به درد و رنج فرومانده و ز دوا نومید نشسته در غم و از غمگسار خود محروم
1 دولت قرین دولت صاحبقران ماست دنیا به کام پادشه کامران ماست
2 سلطان اویس آنکه صفات جلال او بیرون ز حد وهم و خیال و گمان ماست