1 زان غم که به رویم آمد از کرده دوست دشمن ز نشاط می نگنجد در پوست
2 تا دشمن و دوست لاجرم می گویند این زشتی ها ز آنچنان روی نکوست
1 به جان بریم ترا سجده تا به سر چه رسد نثار پای تو سرهاست تا به زرچه رسد
2 ترا ز نور جلالت نمی توانم دید به چشم جان به سرت تا به چشم سر چه رسد
1 دم فروکش دلا که همدم نیست راز خود خود شنو که محرم نیست
2 راه مردی و مردمی و وفا این سه خصلت در اهل عالم نیست