فدای آن سگ کو باد جان ناتوان از هلالی جغتایی غزل 315

هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

فدای آن سگ کو باد جان ناتوان من

1 فدای آن سگ کو باد جان ناتوان من که بعد از مرگ در کوی تو آرد استخوان من

2 چو داری عزم رفتن، با تو نتوان درد دل گفتن که وقت رفتن جانست و میگیرد زبان من

3 من از بی مهری آن ماه مردم، کی بود، یارب؟ که با من مهربان گردد مه نامهربان من؟

4 زبان یار شیرینست و کام من بصد تلخی زهی لذت! اگر باشد زبانش در دهان من

5 گمان دارم که: با من اتفاقی هست آن مه را چه باشد، آه! اگر روزی یقین گردد گمان من؟

6 تب هجران بنوبت میستاند جان مشتاقان گرین نوبت بجان من رسد، ای وای جان من!

7 هلالی، شعلهای برق آهم رفت بر گردون ملک را بر فلک دل سوخت از آه و فغان من

عکس نوشته
کامنت
comment