-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فدای آن سگ کو باد جان ناتوان من که بعد از مرگ در کوی تو آرد استخوان من
2 چو داری عزم رفتن، با تو نتوان درد دل گفتن که وقت رفتن جانست و میگیرد زبان من
3 من از بی مهری آن ماه مردم، کی بود، یارب؟ که با من مهربان گردد مه نامهربان من؟
4 زبان یار شیرینست و کام من بصد تلخی زهی لذت! اگر باشد زبانش در دهان من
5 گمان دارم که: با من اتفاقی هست آن مه را چه باشد، آه! اگر روزی یقین گردد گمان من؟
6 تب هجران بنوبت میستاند جان مشتاقان گرین نوبت بجان من رسد، ای وای جان من!
7 هلالی، شعلهای برق آهم رفت بر گردون ملک را بر فلک دل سوخت از آه و فغان من