-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فدای جان منست آن نگار چون حوری بگو چگونه توان کرد از رخش دوری
2 به جان رسید دل من ز درد روز فراق از آنکه هست دلم را دوای مهجوری
3 طبیب درد دلم را دوا نکرد و برفت که نیست جز شب وصلش دوای رنجوری
4 ز شهد لب چو کنم نوش می بدادم نیش چه چاره چونکه ترا نیست خوی دلجویی
5 بهشت و جنّت و حور و قصور بی رخ تو چه گونه در نظر آید مرا تو منظوری
6 دلا هوای بلندست از جهان ما را ز شاهباز نیاید مزاج عصفوری