فدای جان منست آن نگار از جهان ملک خاتون غزل 1312

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

فدای جان منست آن نگار چون حوری

1 فدای جان منست آن نگار چون حوری بگو چگونه توان کرد از رخش دوری

2 به جان رسید دل من ز درد روز فراق از آنکه هست دلم را دوای مهجوری

3 طبیب درد دلم را دوا نکرد و برفت که نیست جز شب وصلش دوای رنجوری

4 ز شهد لب چو کنم نوش می بدادم نیش چه چاره چونکه ترا نیست خوی دلجویی

5 بهشت و جنّت و حور و قصور بی رخ تو چه گونه در نظر آید مرا تو منظوری

6 دلا هوای بلندست از جهان ما را ز شاهباز نیاید مزاج عصفوری

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر