-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بام برآی و جلوه ده ماه تمام خویش را مطلع آفتاب کن گوشه بام خویش را
2 با همه می رسد غمت قسمت بنده هم بده خاص به دیگران مکن رحمت عام خویش را
3 پخت ز تف غم دلم خام هنوز کار من پیش تو عرضه می کنم پخته و خام خویش را
4 شد به غلامی درت صرف جوانیم همه بهر خدای تفقدی پیر غلام خویش را
5 بر تو سلام می کنم گر چه فرود یافتم با شرف جواب تو قدر سلام خویش را
6 برد متاع هستیش زود به کشور عدم هر که به دست عشق تو داد زمام خویش را
7 در ورقی که کرده ام نام سگانت را رقم زیر ترک نوشته ام از همه نام خویش را
8 بر من خسته دل مزن طعنه به مهر نیکوان صید کسی دگر مخوان آهوی دام خویش را
9 جامی تشنه لب که شد خاک ز شوق لعل تو باده خور و بر او فشان جرعه جام خویش را