حقوق ناز و عتاب حبیب من دانم از کمال خجندی غزل 718

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

حقوق ناز و عتاب حبیب من دانم

1 حقوق ناز و عتاب حبیب من دانم تو حق شناس نئی ای رقیب من دانم

2 نهاده بر سر خوان عشق او کباب جگر به نیت که نهاد آن نصیب من دانم

3 چو من کشیده ام از جور او بسی فریاد چها کشید ز گل عندلیب من دائم

4 نهفته معنی نازک بسبست در خط بار تو فهم آن نکنی ای ادیب من دانم

5 دلم به زلف تو چونست ازین غریب مپرس که شام چون گذرد بر غریب من دانم

6 صبا چه گفت شنیدی به من رها کن زلف که عطرسای منم قدر طببه من دانم

7 کمال غم مخور از درد دل که دلبر گفت که این علاج نداند طبیب من دانم

عکس نوشته
کامنت
comment