حق آفتاب و جهان همچو سایه است ای از جامی غزل 559

حق آفتاب و جهان همچو سایه است ای دل

1 حق آفتاب و جهان همچو سایه است ای دل اما رایت الی الرب کیف مد الظل

2 وجود سایه و خورشید فی الحقیقه یکی ست اگرچه پیش خرد باشد این سخن مشکل

3 لقب نهند بلی آفتاب را سایه چو از صرافت اشراق خود شود نازل

4 حکیم ضؤ دویم گفت سایه را هشدار مباش همچو وی از مغز این سخن غافل

5 فروغ مهر به روی زمین بود سایه میانشان چو شود فی المثل کسی حایل

6 وجود قابل شرط کمال اسمائی ست وگرنه ذات نباشد به غیر مستکمل

7 قبول و فعل دو وصفند ناشی از ذاتی که هست جمله شئون و صفات را شامل

8 ز روی کثرت باطن که ممکنش لقب است بود همیشه قبول و تاثرش حاصل

9 ز روی وحدت ظاهر که واجبش صفت است بود هماره در اعیان مؤثر و فاعل

10 خداست در دو جهان هست جاودان جامی وما سواه خیال مزخرف باطل

عکس نوشته
کامنت
comment