1 چرخ گردان نهاده دارد گوش تا ملک مر ورا چه فرماید
2 زحل از هیبتش نمیداند که فلک را چگونه پیماید
3 صورت خشمش ار زهیبت خویش ذرّه ای را بدهر بنماید
4 خاک دریا شود بسوزد آب بفسرد نار و برق بشخاید
1 می صافی بیارای بت که صافی است جهان از ماه تا آنجا که ماهی است
2 چو از کاخ آمدی بیرون بصحرا کجا چشم افکنی دیبای شاهی است
1 گویند صبر کن که ترا صبر بر دهد آری دهد ولیک بعمر دگر دهد
2 من عمر خویش را بصبوری گذاشتم عمری دگر بباید تا صبر بر دهد
1 مدیح تا به بر من رسید عریان بود ز فرّ و زینت من یافت طیلسان و ازار