1 بی قراران گر ز کوی او برون گامی نهند پیش پای خویشتن از نقش پا دامی نهند
2 بیدلان را طاقت بوسیدن معشوق نیست می روند از خود اگر لب بر لب جامی نهند
3 گلرخان صدبوسه می بخشند و آن را نام نیست این قدر منت چرا بر ما ز دشنامی نهند
4 زاهدان صافی دلم گویند و رندان دردنوش چون غلامان هر کجا رفتم مرا نامی نهند
5 عشقبازان را نشان افسر شاهی سلیم آن قدر نبود که سر بر پای خودکامی نهند