1 بازآ و هجوم لشکر درد نگر گرد من و در میانهام فرد نگر
2 بر لشکر غم تاختهام نیرو بین تنها بسپاهی زدهام مرد نگر
1 ای باد بگو آن شه رعنا پسران را سر خیل بتان خسرو زرّینکمران را
2 ناخن زن داغ دل ارباب محبت صیقلگر آئینه صاحبنظران را
1 دل داد دامن از کف تا زلف یار خود را هم روز ما سیه کرد هم روزگار خود را
2 چون صید دیده صیاد گیرد دلم تپیدن هرجا که بینم از دور عاشق شکار خود را
1 جان بقید تنم از کوی کسی افتاده است بلبلی از چمنی در قفسی افتاده است
2 باید افغان ز جفای تو و افغان کز ضعف کار ما خسته دلان با نفسی افتاده است