شاهانه رخش راندن آن خردسال از محتشم کاشانی غزل 504

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

شاهانه رخش راندن آن خردسال بین

1 شاهانه رخش راندن آن خردسال بین در خردی آن بزرگی و جاه و جلال بین

2 بر ماه تازهد پرتو حسنش نظر فکن صد آفتاب تعبیه در یک هلال بین

3 شد فتنهٔ زمانه مهش بدر ناشده پیش از کمال حسن نمود جمال بین

4 ز آثار حسن او اثر از آدمی نماند این حسن آدمی کش بی‌اعتدال بین

5 مردم که وقت پرسش حالم به محرمی پنهان اشاره کرد که تغییر حال بین

6 گفتم که فرض گشته مرا پای بوس تو سوی رقیب دید که فرض محال بین

7 یک باره گشت پاس درش مشتغل به من هان ای حسود دولت بی‌انتقال بین

8 شد شهره تا ابد به غلامیش محتشم این خسروی و سلطنت بی زوال بین

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر