- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عرصه عالم بما پیداست، ما پیدا بدوست جمله ذرات جهان را رو بدان روی نکوست
2 مست دیدارند ذرات جهان بر طور عشق در دل هر ذره ای صد آتش از سودای اوست
3 حسن عالم گیر او هرجا بنوعی جلوه کرد این یکی گوید: حبیبی و آن دگر گوید که: دوست
4 ناصحا، زین بیشتر بدخو و بدگویی مکن آبروی ما نریزی، آبرو نه آب جوست
5 عاشقی و زاهدی با هم نمی آیند راست شاهدی و عاشقی افسانه سنگ و سبوست
6 عشق ما را کرد خالی، خود بجای ما نشست پر شدیم از عشق حق، نه مغز ماند این جا، نه پوست
7 قاسمی، از چرخ و ارکان گر شکایت می کنی چرخ و ارکان عاجزانند، این شکایت ها ازوست