جوهر تیغی که من بر آن کمر می‌بینمت از سعیدا غزل 188

جوهر تیغی که من بر آن کمر می‌بینمت

1 جوهر تیغی که من بر آن کمر می‌بینمت سبزهٔ خاک شهیدان تا کمر می‌بینمت

2 خنده کردی و تبسم آن دهان تنگ را حقهٔ لعل پر از در و گهر می‌بینمت

3 تا کجا پا را حنایی کرده بیرون آمدی باز از خون شهیدان دست تر می‌بینمت

4 جزو [و] کلی را که گنجد در خیال آدمی خود تو می‌دانی که از آن بیشتر می‌بینمت

5 همچو عمر عاشقان بی‌قرار و بی‌شکیب گاه از نزدیک دوری در گذر می‌بینمت

6 از محالات است دیدن با نظر روی تو را خوش محال است این که من عین نظر می‌بینمت

7 دید جانان بی سر و پایم به کوی خویش گفت چون نگاه حیرتی بی بال و پر می‌بینمت

8 باز ای کاکل مگر گرد سرش گردیده‌ای در نزاکت خوب‌تر از مشک تر می‌بینمت

9 می‌روم گاهی ز خود گه باز می‌آیم به خود گاه در خود گاه در جای دگر می‌بینمت

10 در خراباتم سعیدا دید هشیاری و گفت با وجود مفلسی‌ها معتبر می‌بینمت

عکس نوشته
کامنت
comment