- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جوهر تیغی که من بر آن کمر میبینمت سبزهٔ خاک شهیدان تا کمر میبینمت
2 خنده کردی و تبسم آن دهان تنگ را حقهٔ لعل پر از در و گهر میبینمت
3 تا کجا پا را حنایی کرده بیرون آمدی باز از خون شهیدان دست تر میبینمت
4 جزو [و] کلی را که گنجد در خیال آدمی خود تو میدانی که از آن بیشتر میبینمت
5 همچو عمر عاشقان بیقرار و بیشکیب گاه از نزدیک دوری در گذر میبینمت
6 از محالات است دیدن با نظر روی تو را خوش محال است این که من عین نظر میبینمت
7 دید جانان بی سر و پایم به کوی خویش گفت چون نگاه حیرتی بی بال و پر میبینمت
8 باز ای کاکل مگر گرد سرش گردیدهای در نزاکت خوبتر از مشک تر میبینمت
9 میروم گاهی ز خود گه باز میآیم به خود گاه در خود گاه در جای دگر میبینمت
10 در خراباتم سعیدا دید هشیاری و گفت با وجود مفلسیها معتبر میبینمت