1 ز هجرت نبوی رفته هفصد و چل و چار در آخر رجب افتاد اتفاق حسن
2 زنی چگونه زنی خیر خیرات حسان به زور بازوی خود خصیتین شیخ حسن
3 گرفت محکم و میداشت تا بمرد و برست زهی خجسته زنی خایه دار مرد افکن
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 میکشم دردی که درمانیش، نیست میروم راهی که پایانیش نیست
2 هر که در خم خانه عشق تو بار یافت برگ هیچ بستانیش نیست
1 حلقه زلف تو، سرمایه هر سودایی است غمزه مست تو، سر فتنه هر غوغایی است
2 راز سر بسته زلفت، مگشا، پیش صبا که صبا هم نفسش هرکس و هر دم جایی است
1 جز نقش صورتت دل، نقشی نمیپذیرد تو جان نازنینی و ز جان نمیگزیرد
2 ما غرق آب و زاهد، دم میزند ز آتش گو: دم مزن که این دم با ماش در نگیرد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به