- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شمسهٔ ملک سخن را تا افول آمد پدید جامهٔ شب شد سیاه و دیده مه شد سپید
2 چون صبوری آسمان دیگر نبیند در زمین زان که چون او در زمانه دیدهٔ گردون ندید
3 ماتم او دکهٔ فضل و ادب را در ببست وز غم او رخنه درکاخ هنر آمد پدید
4 زان که درکاخ هنر بودی وجود او عماد دکه فضل و ادب را نیز شخص اوکلید
5 ای دپغ از آن ضمیر پیر و آن طبع جوان کزجفای چرخ خاک تیره را مسکن گزید
6 آن که بودی در بر نظمش زبان نطق لال وآن که گشتی در ره نثرش دل دانا بلید
7 کام جان را بودگفتارش همه شهد وشکر گوش دل را بود اشعارش همه در نضید
8 رونق بازار شعر از این عزا در هم شکست قامت اهل سخن یکسر از این ماتم خمید
9 خامهدرسوکشزبانببرید واندرخوننشست نامه از مرگش سیه پوشید و پیراهن درید
10 سر به درگاه رضا بنهاد از روی رضا با دل دانا و رای روشن و بخت سعید
11 خواست تا پور دلافگارش بهار داغدار مصرعی گوید پی تاربخ آن فحل وحید
12 هاتفی از بقعه ناگه سر برآورد و سرود مرصبوری را به این درگه بود روی امید