1 مشکل که به درد عشق درمانم نیست جز آتش هجران تو در جانم نیست
2 گفتم که مگر به هجر صبرم باشد روزی ز تو ای نگار و امکانم نیست
1 شوقم به روی دلبر خود بی نهایتست زان رو که حسن روی بت من به غایتست
2 با من خطاب کرد که عاشق ترا که گفت دانم خطاب وی که ز روی عنایتست
1 سرو بستان خجل ز رفتارت شرم دارد شکر ز گفتارت
2 تا به چند ای نگار شهرآشوب می کُشم نفس و می کشم بارت
1 ای سرو چمن چو قامتت راست با ما تو بگو که آن چه بالاست
2 میلت سوی ما بدی همیشه این سرکشی تو از چه برخاست