1 حریم قلعهٔ دارالامان که در عالم چو آسمان به بلندیش نیست همتائی
2 به نسبت من و با استری که من دارم به راستی که بلائی است این نه بلائی
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 خوشوقت عاشقی که دمی یاریار اوست خرم دلی که دلبر او غمگسار اوست
2 من در میان خون جگر غرقه وین زمان تا کیست آنکه مونس او در کنار اوست
1 دوش سلطان خیالش باز غوغا کرده بود ملک جان تاراج و رخت صبر یغما کرده بود
2 برق شوقش از دهانم شعله میزد هر زمان و آتش سودای او قصد سویدا کرده بود
1 دل همان به که گرفتار هوائی باشد سر همان به که نثار کف پائی باشد
2 هجر خوش باشد اگر چشم توان داشت وصال درد سهلست اگر امید دوائی باشد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **