1 آتش تپش از جان به تابم بردست دود از دل خستهٔ خرابم بر دست
2 با این همه دود و آتش اندر دل و جان پیش تو چنانست که آبم بردست
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 زخمی، که بر دل آید ، مرهم نباشد او را خامی که دل ندارد این غم نباشد او را
2 گفتی که: دل بدوده، من جان همی فرستم زیرا که با چنان رخ دل کم نباشد او را
1 باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟ گل رخ سیمین بر دل دزد عاشق سوز را؟
2 دولت پیروز اگر بنشاندش بار دگر در بر من، شکر گویم دولت پیروز را
1 حسن خود عرضه کن، ای ماه پسندیده صفات تا شود دیدهٔ ما روشن از آثار صفات
2 لب لعل و دهن تنگ و خط سبز تو برد در جهان آب رخ معدن و حیوان و نبات
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **