1 توان گریخت به جایی ز دشمنان لیکن چو خود عدوی خودستم چگونه بگریزم
2 ز خویش لاجرمم چون گریز ممکن نیست جز این چه چاره که با خود همیشه بستیزم
1 هرجاکه پارسی بت من جلوهگر شود بس شیخ پارسا که به رندی سمر شود
2 گر در طراز شاهد من بگذرد به ناز از طلعتش طراز طراز دگر شود
1 فلک خورشید و جنت حور و بستان یاسمن دارد عیان این هرسه را در یکگریبان ماه من دارد
2 یکی شاهست در لشکر چو در صف بتان آید یکی ماهست در انجم چو جا در انجمن دارد
1 آراست عروسگل گلستان را آماده شو ای بهار بستان را
2 وقتستکه در سرود و وجد آرد شور رخگل هزار دستان را