1 توان گریخت به جایی ز دشمنان لیکن چو خود عدوی خودستم چگونه بگریزم
2 ز خویش لاجرمم چون گریز ممکن نیست جز این چه چاره که با خود همیشه بستیزم
1 دوشینه چونکشید شه زنگ لشکرا سلطان روم را ز سر افتاد افسرا
2 باز سفید روز بپرید از آشیان زاغ شب سیاه بگسترد شهپرا
1 ساقی بده رطل گران زان می که دهقان پرورد انده برد غم بشکرد شادی دهد جان پرورد
2 در خم دل پیر مغان در جام مهر زر فشان در دست ساقی قوتجان رخسار جانان پرورد
1 هر دل اسیر زلف تو بیدادگر بود کارش ز تار زلف تو آشفتهتر بود
2 آشوب ملک شاهی و بیدادکار تست ترکی و ترک لابد بیدادگر بود