1 شهی که پردهٔ امکان اگر براندازد شناخت مینتواند جز ز دادارش
2 فرشته و فلک و عرن و فرش و لوح و قلم بر او سلام فرستند و آل اطهارش
1 ای صفاهان مژده کاینک شاه دوران می رسد جسم بیجان ترا از نو به تن جان میرسد
2 غصه را بدرود کنکاید مسرت این زمان درد را پیغام ده کاین لحظه درمان میرسد
1 ساقی بده رطل گران زان می که دهقان پرورد انده برد غم بشکرد شادی دهد جان پرورد
2 در خم دل پیر مغان در جام مهر زر فشان در دست ساقی قوتجان رخسار جانان پرورد