1 شهی که پردهٔ امکان اگر براندازد شناخت مینتواند جز ز دادارش
2 فرشته و فلک و عرن و فرش و لوح و قلم بر او سلام فرستند و آل اطهارش
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ترک من آفت چینست و بلای ختن است فتنهٔ پیر و جوان حادثهٔ مرد و زن است
2 در بهر زلفش یک کابل وجدست و سماع در بهر چشمش یک بابل سحرست و فن است
1 به گوش از هاتف غیبم سحرگه این ندا آمد کهوقت عشرت جانبخش و جشن جانفزا آمد
2 به سالاری سپهسالار دارای تهمتن تن گو سهراب دل شهزاده ارغون میرزا آمد
1 اگر نظام امور جهان به دست قضاست چرا به هرچهکند امر شهریار رضاست
2 شهیکه قامت یکتای دهرگشته دوتا به پیشگوهر او کز مثال بیهمتاست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به