آن تهیدست چه خوش گفت می لعل به کف از جامی غزل 286

جامی

جامی

جامی

آن تهیدست چه خوش گفت می لعل به کف

1 آن تهیدست چه خوش گفت می لعل به کف که خوش آن کس که به می حاصل خود کرد تلف

2 صرف کن در ره می هرچه به دست راست تو را که نوای طرب از دست تهی دارد دف

3 صف کشیدند به میخانه همه خم شکنان صفدری کو که به همت بدراند این صف

4 زخم پیکان تو را بر دگری نپسندم هرکجا تیر زنی سینه من باد هدف

5 شرف آدمی از عشق بود هرکه نشد عاشق او را نبود بر دگران هیچ شرف

6 جامی از شعر مکن بس که دهد آخر کار زاده طبع تو خاصیت فرزند خلف

7 تربیت گرچه در اول ز صدف یافت گهر جز طفیل گهر اخر که برد نام صدف

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر