1 شعر فخر و شاعران ننگین ز فرط حرص و آز خویش را از زمره این جمع چون بیرون کشم
2 «انوری» چون نیز از ننگ طمع نتوان گریخت انتقام خویش از این ناقصشریکان چون کشم
1 خوناب آتشین ز سر من گذشته است وین سیل آتش از جگر من گذشته است
2 مرغ هوای خلدم و تا پر گشوده ام صد تیر غم ز بال و پر من گذشته است
1 من نگویم که درین شهر ستمکاری هست همه دانند که ما را به تو بازاری هست
2 حد من نیست که در پیش تو گویم سخنی دوست داند که مرا قوت گفتاری هست
1 گرد محنت به طوف منزل ماست زهر غم تشنه ی لب ماست
2 برق آتش فروز جوهز کل دود اندیشه های باطل ماست