1 شاعر خیره در اقلیم سخن میباشد جان ستاننده ز اعدانه به تلخی به خموشی
2 گر بنابر غرضی گرچه نگوید هجوت مدحت آن نوع بگوید که تو خود را بکشی
1 سخن درست بگویم اگرچه میترسم که آتش از دهنم سر برآرد از اعراض
2 به غیر عهد نهان نیستی ازو دیدم که بر محبت ما بیدریغ زد مقراض
1 منم شکسته نهال ریاض عشق و گلی ز دهر میکند امسال غالبا بیخم
2 به زخم ناوک او چون شوم شهید کنید شهید ناوک شاطر جلال تاریخم
1 ای زیر مشق سر خط حسن تو افتاب در مشق با کشیدن زلف تو مشگ ناب
2 بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب