- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 طبیب عاشقان آمد بیا بگذار بیدردی چه میخواهی ازین رحمت دوائی جو که به گردی
2 طریق عاشقی بر گیر و سروی دردمندان شو که بیعشقی و بیدردی نباشد شیوه مردی
3 رخت گر زردشد زین درد کار خویش چون زر دان که چون زر سرخ روبنهاست عاشق را ز رخ دردی
4 دلا جز خون مزگانی نرفت از پیش یک کارت درون ریش درویشی مگر پیموجب آزردی
5 گرت ئیت نه روی اوست از هر سجده در قبله بگیر از سر نماز خود که در نیت خطا کردی
6 بروی زرد بنمایم نشسته خاک کویت را به عقبی گر به پرسندم که از دنیا چه آوردی
7 غم و اندوه بی یاریز بیدردان نباید خوش کمال اینها نرا زید که صاحب دردی و فردی