طبیب عشق به خون گو بساز شربت از کمال خجندی غزل 662

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

طبیب عشق به خون گو بساز شربت عاشق

1 طبیب عشق به خون گو بساز شربت عاشق که نیست در خور بیمار جز غذای موافق

2 از آن متاع که عاشق بیار خویش فرستد مراست جانی و آن نیز نیست تحفه لایق

3 رقیب سعی نماید چو غمزه نو بخونم بود موافق غماز فکر و رأی منافق

4 دلم به زلف تو چون پی برد به سر میانت که کس به ذهن پریشان نکرد فهم دقایق

5 اگر دهان تو گویند هست و نیست ز تنگی نه کاذبند درین نکته عاشقان و نه صادق

6 پزم خیال تجرده ولی ز زلف بتانم در آمدست به گردن هزار گونه علایق

7 کمال روی تو دید و ز شوق در سخن آمد شود هر آینه طوطی ز عکس آینه ناطق

عکس نوشته
کامنت
comment