آفت عرصه خاکی و مه افلاکی از آشفتهٔ شیرازی غزل 1139

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آفت عرصه خاکی و مه افلاکی

1 آفت عرصه خاکی و مه افلاکی با چنین لطف که گوید که زآب و خاکی

2 گر کست خواند پریزاد نه چندین عجب است کادمیزاده ندیدیم بدین چالاکی

3 دام کوته نظران چون شدی ایحلقه زلف که بصید دل صاحب نظران فتراکی

4 مرغ دل میطپد از حسرت یکنظره بخون خنک آنسینه که از تیر نظر صد چاکی

5 چکنی پرده نبیند بجز از حق بینت ‏ که تو زآلایش این نفس پرستاران پاکی

6 میخوری خون دل خلق بدستان هر روز بی مهابا صنما چند باین بیباکی

7 چون دو مار سیه از هر طرف زلف نژند ای لب لعل شکرخند مگر ضحاکی

8 لعلت آن جوهر فردی که نگنجد در وهم صف تو نتوانم که برون زادراکی

9 جلوه یار تمنا چکنی آشفته که بود آتش سینا و تو خود خاشاکی

عکس نوشته
کامنت
comment