1 دریاب کمال این سخن نازک و باریک آزرده مکن خاطرت از کس سر مویی
2 گر با تو برابر زید آن صوفی اقرع یا دست مرا در حق او نیست نکویی
3 بدخواه تو خود را ببزرگی چو تو داند لیکن مثل است این که خیاری و کدویی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 کعبه کویش مراد است این دل آواره را با مراد دل رسان بارب من بیچاره را
2 دل دران کو رفت و شد آواره من هم می روم تا ازان آواره تر سازم دل آواره را
1 ای ز صد گلبرگ نازکتر تنت بر تو لرزانتر گل از پیراهنت
2 از صبا چندان نشد بوی تو فاش پیرهن کرد این خطا در گردنت کار
1 به کویت دل غلام خانه زادست چو سر بر در نهد مقبل نهادست
2 رقیب آزادگان را معتقد نیست که نادرویش اندک اعتقادست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به