1 دریاب کمال این سخن نازک و باریک آزرده مکن خاطرت از کس سر مویی
2 گر با تو برابر زید آن صوفی اقرع یا دست مرا در حق او نیست نکویی
3 بدخواه تو خود را ببزرگی چو تو داند لیکن مثل است این که خیاری و کدویی
1 از پیرهنت بویی آمد به گلستانها کردند پر از نکهت گلها همه دامانها
2 با رشته همه چاکی شد دوخته وین طرفه کز رشته زلف تست این چاک گریبانها
1 آن گل نو از کدامین بوستان برخاسته است کز نسیم او ز هر سو بوی جان برخاسته است
2 عندالیان تا حکایت کرده زان بالا بلند از درون سرو فریاد و فغان برخاسته است
1 درد من گویید با یاران که درمان یافت نیست پار، درماناست درمان چیست چون آن یافت نیست
2 دل سکندروار خواهد تشنهلب جان برفشاند از دهانش چون نشان آب حیوان یافت نیست