-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تشنیعِ خلق برمن ازین خاک ساری است وین آب دیر شد که در این جوی جاری است
2 ما خوف راملامتِ افسرده کرده ایم آری همیشه شیوه افسرده خواری است
3 ما بی خبر که عینِ بقا در فنایِ ماست اصل جهاد قاعده جان سپاری است
4 زهّاد را امیدِ ثواب از عبادت است معهودِ ما به دوست نیازست و زاری است
5 داند که از دیارِ که می آید این صبا آن را که برمقالتِ ما استواری است
6 اسرار فاش می کنم و قاصرم و لیک بی طاقتی نتیجه بی اختیاری است
7 الحق مقصّرم که قلم را به خدمتی رخصت دهم که حاصلِ آن شرم ساری است
8 هرگز قبول کی کند از من سخن شناس عذری که در مقابله نابه کاری است
9 معذور نیستم که به تاراج می دهم گنجی که در خرابه کُنجِ نزاری است
10 بس مدّتی نماندکه بر تو نزاریا فتوی روان شود که چو حلّاج داری است