1 مردم سفله به سان گرسنه گربه گاه بنالد به زار و گاه بخرد
2 تاش همی خوار داری و ندهی چیز از تو چو فرزند مهربانت نبرد
3 راست چو چیزی به دست کرد و قوی گشت گر تو بدو بنگری چو شیر بغرد
1 فرو مایه چون سیر خورده بباشد همه عیب جوید همه شر کاود
2 فرومایه آن به که بد حال باشد ازیرا سیه سار پی برنتاود
1 این دهر باشگونه چو بستیزد شیر ژیان بهدام درآویزد
2 مرد دژ آگه آن بود و دانا کز مکر او به وقت بپرهیزد