1 مردم سفله به سان گرسنه گربه گاه بنالد به زار و گاه بخرد
2 تاش همی خوار داری و ندهی چیز از تو چو فرزند مهربانت نبرد
3 راست چو چیزی به دست کرد و قوی گشت گر تو بدو بنگری چو شیر بغرد
1 ای خواجه جهان حیل بسی داند وز غدر همی به جادوی ماند
2 گر تو به مثل به ابر بر باشی زانجات به حیلهها فرو خواند
1 آزردن ما زمانه خو دارد مازار ازو گرت بیازارد
2 وز عقل یکی سپر کن ارخواهی کهت دهر به تیغ خویش نگذارد