1 دهقان فضل عالم بردان هلال دین آنی که جنه است چو خمی پرزگندم است
2 پردانی تو ساخت تنت را چوخم بزرگ تن پروران برند گمان کز تنعم است
3 چون تو فقیه خشکی و مسکر نمیخوری دستار تو همیشه چرا بر سر خم است
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 به کویت دل غلام خانه زادست چو سر بر در نهد مقبل نهادست
2 رقیب آزادگان را معتقد نیست که نادرویش اندک اعتقادست
1 کعبه کویش مراد است این دل آواره را با مراد دل رسان بارب من بیچاره را
2 دل دران کو رفت و شد آواره من هم می روم تا ازان آواره تر سازم دل آواره را
1 ای ز صد گلبرگ نازکتر تنت بر تو لرزانتر گل از پیراهنت
2 از صبا چندان نشد بوی تو فاش پیرهن کرد این خطا در گردنت کار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به