1 دهقان فضل عالم بردان هلال دین آنی که جنه است چو خمی پرزگندم است
2 پردانی تو ساخت تنت را چوخم بزرگ تن پروران برند گمان کز تنعم است
3 چون تو فقیه خشکی و مسکر نمیخوری دستار تو همیشه چرا بر سر خم است
1 آن نور دیده یک نظر از من دریغ داشت تیری ز غمزه بر جگر از من دریغ داشت
2 میشد نکو به زخم دگر زخم سینه ام دردا که مرهم دگر از من دریغ داشت
1 دل می کشد به داغ تو هر لحظه سینه را داغی بکش به سینه غلام کمینه را
2 زینسان که مشک زلف ترا سر نهاده است گردن کشی چراست به تو عنبرینه را
1 دوش از در میخانه بدیدیم حرم را می نوش و ببین قسمت میدان کرم را
2 فرمان خرد بر دل هشیار نویسند حکمی نبود بر سر دیوان قلم را