1 دهقان فضل عالم بردان هلال دین آنی که جنه است چو خمی پرزگندم است
2 پردانی تو ساخت تنت را چوخم بزرگ تن پروران برند گمان کز تنعم است
3 چون تو فقیه خشکی و مسکر نمیخوری دستار تو همیشه چرا بر سر خم است
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 از گلستان رخت حسن بتان یک ورق است حالیا از ورق عشق تو اینم سبق است
2 حسن گل کم شد و مشتاقی بلبل هم کاست عشق من برنوجوحسنت به همان یک نسق است
1 دلم رفته و گم شد در آن کو مرا توان یافت گر اوست دلجو مرا
2 صبا آمد و رفت عقلم به باد ز زلف که آورد این بو مرا
1 دل زان نست و دیده بدینم نزاع نیست اینست که آن دو پیش تو چندان متاع نیست
2 کی بابم از دهان تو ز آن لب نشان که هیچ بر سر غیب جان مرا اطلاع نیست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به