1 گشت پیدا ز ملک ما زرداشت آنکه این نقش را نخست انگاشت

2 دید در خلوت او مگر انوار کرد مانندگی به صورت نار

3 بود او حقه باز و چابک دست وز طلسمات نقش​ها می​بست

4 حیلتی چند ساخت سخت نکو شاه گشتاسب بگروید بدو

5 مانی چین پس از وی آمد باز کرد زردشتیی دگر آغاز

6 شاه شاپور بگروید تمام باز کشتش به عاقبت بهرام

7 قول حق راست شد که «جاء الحق» «زهق الباطل» آنگهی مطلق

8 اصل این کار اگر بدانی تو در ره حق فرو نمانی تو

9 ممکن الذات در مثل سایه است هستی و نیستی در او مایه است

10 خیر نور وجودی قِدَم است شر ز ظلمت که مُحْدَث و عدم است

11 سرّ این معنی آنکه شرّ خود نیست هرچه دارد وجود، آن بد نیست

12 ضدّ همدیگرند ظلمت و نور هر یکی زان دگر کنند ظهور

13 «کنت کنزاً» که گفت با داود چیست جز از عدم ظهور وجود

14 نور را ذاتی است پیدائی که به خود دارد او هویدائی

15 لیک او را ظهور دیگر هست وان ز ظلمت چو عکس صورت بست

16 آئینه چون ز عکس خالی بود عکس صورت از آن جهت بنمود

17 چیست صوت و صدا و عکس و صُوَر زان مقالات دان حقیقت شرّ

18 «الذی احسن» است خیر کلام «هل تری من فطور» کرد تمام