بیمار غمت را نفس بازپس است این از جامی غزل 763

بیمار غمت را نفس بازپس است این

1 بیمار غمت را نفس بازپس است این پاس نفسش دار که آخر نفس است این

2 بی واسطه گفت زبان پرسش او کن کش واسطه رحمت جاوید بس است این

3 ای بوالهوس از معرکه عشق و ملامت بگذر به سلامت که نه جای هوس است این

4 از ناله ما فارغی ای صاحب محمل در گوش تو گویی نغمات جرس است این

5 از گلشن فیروزه چرخم چه گشاید مرغ دل محنت زدگان را قفس است این

6 گاهی که خرامی سر من زیر قدم کن انگار فتاده به زمین خار و خس است این

7 عمری به درت جامی درمانده به سر برد یک بار نگفتی که بر این در چه کس است این

عکس نوشته
کامنت
comment