1 ره بس دور است توشه بردار و برو فارغ منشین تمام بردار وبرو
2 تا چند کنی جمع که تا چشم زنی فرمان آید که جمله بگذار و برو
1 دل در ره او تصرّف خویش ندید یک ذرّه در آن راه پس و پیش ندید
2 آنجا چو فروماندگی لایق بود چیزی ز فروماندگی بیش ندید
1 ندای غیب به جان تو میرسد پیوست که پای در نه و کوتاه کن ز دنیی دست
2 هزار بادیه در پیش بیش داری تو تو این چنین ز شراب غرور ماندی مست
1 مرکب لنگ است و راه دور است دل را چکنم که ناصبور است
2 این راه پریدنم خیال است وین شیوه گرفتنم غرور است
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به