گذشت از حد خروش و گریه ابر نوبهاران از جامی غزل 43

گذشت از حد خروش و گریه ابر نوبهاران را

1 گذشت از حد خروش و گریه ابر نوبهاران را کجا دانست یارب درد و داغ دل فگاران را

2 مبار ای ابر روز گشت آن چابک سوار آخر که دیده بر ره است از دیرباز امیدواران را

3 ازین عشق جگرخواره چه دارم چشم بهبودی که بر داده به باد نیستی چون من هزاران را

4 ز جام نیم خورد او کجا یک جرعه تا بینی چو عهد من شکسته توبه پرهیزگاران را

5 چنین کز باده عشرت به خواب مستی شبها چه دانی محنت بی خوابی شب زنده داران را

6 سزد کز بی کسی چون من عنان دوستی پیچد بتی کو بسته فتراک بیند شهریاران را

7 سمند ناز جولان ده به ره گو کشته شو جامی اگر ضایع شود موری چه نقصان شهسواران را

عکس نوشته
کامنت
comment