-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سر گذشت آدم اندر شرق و غرب بهر خاکی فتنه های حرب و ضرب
2 یک عروس و شوهر او ما همه آن فسونگر بی همه هم با همه
3 عشوه های او همه مکر و فن است نی از آن تو نه از آن من است
4 در نسازد با تو این سنگ و حجر این ز اسباب حضر تو در سفر
5 اختلاط خفته و بیدار چیست ثابتی را کار با سیار چیست
6 حق زمین را جز متاع ما نگفت این متاع بی بها مفت است مفت
7 ده خدایا نکته ئی از من پذیر رزق و گور از وی بگیر او را مگیر
8 صحبتش تا کی تو بود و او نبود تو وجود و او نمود بی وجود
9 تو عقابی طایف افلاک شو بال و پر بگشا و پاک از خاک شو
10 باطن «الارض ﷲ» ظاهر است هر که این ظاهر نبیند کافر است
11 من نگویم در گذر از کاخ و کوی دولت تست این جهان رنگ و بوی
12 دانه دانه گوهر از خاکش بگیر صید چون شاهین ز افلاکش بگیر
13 تیشهٔ خود را به کهسارش بزن نوری از خود گیر و بر نارش بزن
14 از طریق آزری بیگانه باش بر مراد خود جهان نو تراش
15 دل به رنگ و بوی و کاخ و کو مده دل حریم اوست جز با او مده
16 مردن بی برگ و بی گور و کفن گم شدن در نقره و فرزند و زن
17 هر که حرف لااله از بر کند عالمی را گم بخویش اندر کند
18 فقر جوع و رقص و عریانی کجاست؟ فقر سلطانی است رهبانی کجاست؟