- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فراقت نیش غم ما را چنان در جان شکست ای جان که گفتی تیر جست از شست و در سندان شکست ای جان
2 ندید از کان عشق ای بت دل من گوهر وصلت که دل را با تو هم زاول گهر در کان شکست ای جان
3 چو در زلفت نهادم دل برفتی زلف بشکستی بدان تا با خم زلفت دلم یکسان شکست ای جان
4 چو تو زخمم زدی بر دل من افغان بر فلک بردم فلک را پشت و ما را دل بدین سان زان شکست ای جان
5 لب و چشم ترا پیمان و ایمان بود لیک اکنون هم این زنار بست ای دل هم آن پیمان شکست ای جان
6 به جان گر بوسه ای خواهم ز تو زنهار تا ندهی که کالای ترا از بهر خود نتوان شکست ای جان