1 نقّاش که آن صورت زیبا بنگاشت یارب چه بقد آن قد و بالا بنگاشت
2 وز خط خوشت نیز چگویم کانصاف نتوان بقلم چنان خطی را بنگاشت
1 اهل تو بازار گوهر بشکند زلف تو ناموس عنبر بشکند
2 درّ دندان تو خون صف برکشد شکّر اندر قلب لشکر بشکند
1 بی تو مرا زندگی بکار نیاید محنت هجر تو در شمار نیاید
2 در چمن وصل روی تو گل عیشم پی مدد خون دل ببار نیاید
1 بریز سایۀ زلف تو عقل گمراهست غلام روی تو چون آفتاب پنجاهست
2 مرا ز حسن تو تا دیده داد آگاهی ز خویشتن نیم آگه خدای آگاهست