دردی که مراست بر دل از جهان ملک خاتون غزل 871

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

دردی که مراست بر دل تنگ

1 دردی که مراست بر دل تنگ از دست جفای شاهدی شنگ

2 آخر تو بگو که با که گویم کاو هست همه جفا و نیرنگ

3 یک ذره وفا به دل ندارد دارد دلکی ز آهن و سنگ

4 از وصل نکرد شادمانم هجرانش ببرد از رخم رنگ

5 گر تیغ زند ز دست و بازو نگذاشت ز دامنش دلم چنگ

6 جای تو در اندرون جانست گر دور شوی هزار فرسنگ

7 زین بیش جفا مکن تو بر ما بگذار تو جای صلح در جنگ

8 مگذار که آینه جمالت گیرد ز شرار آه ما زنگ

9 از دست جفای چرخ غدّار اقصای جهانست بر دلم تنگ

عکس نوشته
کامنت
comment