- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 درد عشق تو که جز جان منش، منزل نیست در دل میزند و جز تو، کسی در دل نیست
2 این محال است که رویت به همه آیینه روی ننمایید مگر آنجا محل قابل نیست
3 این چه راهی است که در هر قدمش چاهی است؟ وین چه بحری است کش از هیچ طرف ساحل نیست
4 چه خبر باشد از احوال من بی سر و پا؟ شمع ما را که هوا در سروپا در گل، نیست
5 من تنی دارم و آن همچو میانت هیچ است غیر از این هیچ میان من و تو حایل نیست
6 ترک جان کردم و تن، تا به وصالت برسم وآنکه او ترک علایق نکند، واصل نیست
7 عارفا عمر به باطل رودت تا نرسی به مقامی که درو هر چه رود باطل نیست
8 مقبل آن است که در چشم تو آید امروز بجز از هندوی چشم تو کسی مقبل نیست
9 نزد این کالبد خاک چه گردی سلمان که به جز دردی و گردیش، دگر حاصل نیست