- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 درد عشقی که ز هجران تو بر جان منست چون دهم پیش کسی شرح که درمان منست
2 در فراق گل روی تو فغان می دارم در دلت گشت که این بلبل بستان منست
3 سر نهادم به سر راه تو عشقت می گفت او نه مردیست که اندر خور میدان منست
4 چون سکندر هوس آب حیاتم می بود گفت آن قطره ای از چشمه ی حیوان منست
5 نسبت گل به رخش کردم و لاحول کنان گفت آری ورقی هم ز گلستان منست
6 بوی عنبر به مشام من دلخسته رسید گفتم این بوی خوش از طرّه جانان منست
7 دل عشّاق که در زلف بتان می بندند شد یقینم که همه در خم چوگان منست
8 سالها تا ز غم عشق تو سرگردانم خود نگفتی که جهان بی سر و سامان منست
9 خاطرم جمع نشد تا ز برم دور شدی به غلط گوی که این جمع پریشان منست