- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دردمندی پیش شبلی میگریست شیخ پرسیدش که این گریه ز چیست
2 گفت شیخا دوستی بود آن من از جمالش تازه بودی جان من
3 دی بمرد و من بمردم از غمش شد جهان بر من سیاه از ماتمش
4 شیخ گفتا چون دلت بیخویش ازینست این چه غم باشد، سزایت بیش از ینست
5 دوستی دیگر گزین ای یار تو کو نمیرد تا نمیری زار تو
6 دوستی کز مرگ نقصان آورد دوستی او غم جان آورد
7 هرک شد در عشق صورت مبتلا هم از آن صورت فتد در صد بلا
8 زودش آن صورت شود بیرون ز دست و او از آن حیرت کند در خون نشست