1 صاحبا همت تو یکچندی بمواعید شادمانم داشت
2 و آرزوی محال چون سایه بر پی مهر تو دوانم داشت
3 وعده را چون ندیدم انجازی راستی را خرد برانم داشت
4 که بگویم که من بدولت تو چون تو صدها چنین توانم داشت
1 اینمنزل خجسته که بس روحپرورست از فرخی و خوش نفسی خلد دیگرست
2 سوزد چو آتشی غم دلها هوای او گوئی که خاکش از ارم آبش ز کوثرست
1 ای دیده در شناختن حال کاینات باید که باشدت نظری از سر انات
2 بنیاد کارها همه بر هفت و چار دان نه از سر تهتک رأی از ره ثبات
1 هر چند مدتی شدم از روی اضطرار دور از جناب حضرت میمون شهریار
2 شاه جهان پناه که بر تخت خسروی یک تا جور ندید چو او چشم روزگار