1 صاحب صورت تا بری از معنی بود چشم حقیقت سبک و رسوا بود
2 اهل معنی شکوه دیگر دارند گر آینه می داشت تهی دریا بود
1 سوز دل در غم عشق تو گواه است مرا سینه فانوس صفت منبع آه ست مرا
2 شب هجر تو نظرباز خیالت باشم دل چون آینه لبریز نگاه ست مرا
1 زخلق خوش لقب بیگانه کردی باده نوشان را به زهر چشمی امشب آب ده پیکان مژگان را
2 نباشم تنگدل از فیض مشرب در گرفتاری نهان در هر شکنج دام دارم صد بیابان را
1 کی به گوش او کند جا ناله های زار ما سرمهٔ آواز شد خون دل افگار ما
2 غنچه سان از شکوه گر لبریز خون دل شویم گل کند رنگ خموشی از لب اظهار ما