صاحب نفسی را که اثر در نفسش نیست از سعیدا غزل 161

صاحب نفسی را که اثر در نفسش نیست

1 صاحب نفسی را که اثر در نفسش نیست نخلی است که جز غم ثمری پیشرسش نیست

2 شوخی که طلبکار و هواخواه ندارد نارست ولیکن مدد از خار و خسش نیست

3 آن که مقید به لباس است چه چیز است مرغی است گرفتار و به ظاهر قفسش نیست

4 از بسکه سبک می گذرد قافلهٔ عمر ما گوش به آواز و صدا در جرسش نیست

5 در خانه کسی هست مرا لیک چه سازم دل سخت چنان است که صد حرف بسش نیست

6 در غمکدهٔ عشق خوشا حال سعیدا امروز که جز درد و الم هم نفسش نیست

عکس نوشته
کامنت
comment