1 دگر گفتش فنا چبود، بقا چیست بهشت و دوزخ و (روز) لقا چیست
1 جوابش داد و گفتش ای خداوند بگویم زآنچه دانم با تو یک چند
2 فنا ماییم و این هستی(ست)موهوم که بی واجب وجود ماست معدوم
1 چو صبح از بام مشرق سر برآورد هزیمت بر سپاه شب در آورد
2 سپاهی هر طرف کردند جولان درافکندند گوی زر به میدان
1 چو بختم یار و دولت همنشین شد سعادت با من از هر در قرین شد
2 ز بعد منبع الاطوار جان بخش به میدان سخن راندم دگر رخش