1 دگر گفتش که عالم را و آدم بگو تا شان، چه نسبت هست با هم
1 چو بنشید این سخن مرد گزیده جوابش داد و گفت ای نور دیده
2 شنو ده پند و شو آزاد از رنج که این ده پند باشد به ز صد گنج
1 دوم پند آنکه با نادان مشو یار که از نادان، کشی اندوه بسیار
2 ز نادان، عاقل آن به کو گریزد که از او جز سیه رویی نخیزد
1 سحرگاهی چو چشم دلبران مست و زان مستی به یک ره رفته از دست
2 گدشتم بر سر کوی دلارام به دستی شیشه و دستی دگر جام