آن یکی دانم ز از عطار نیشابوری منطق‌الطیر 59

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

آن یکی دانم ز بی‌خویشی خویش

1 آن یکی دانم ز بی‌خویشی خویش ناله می‌کردی ز درویشی خویش

2 گفتش ابرهیم ادهم ای پسر فقر تو ارزان خریدستی مگر

3 مرد گفتش کاین سخن ناید به کار کس خرد درویشی آنگه شرم‌دار

4 گفت من باری به جان بگزیده‌ام پس به ملک عالمش بخریده‌ام

5 می‌خرم یک دم به صد عالم هنوز زانک به می‌ارزدم هر دم هنوز

6 چون به ارزم یافتم من این متاع پادشاهی را به کل کردم وداع

7 لاجرم من قدر می‌دانم، تو نه شکر آن برخویش می‌خوانم، تو نه

8 اهل همت جان و دل درباختند سالها با سوختن در ساختند

9 مرغ همتشان به حضرت شد قرین هم ز دنیا در گذشت و هم ز دین

10 گر تو مرد این چنین همت نه‌ای دور شو کاهل، ولی نعمت نه‌ای

عکس نوشته
کامنت
comment