1 آن یکی دیوانهٔ یک گرده خواست گفت من بی برگم این کار خداست
2 مرد مجنون گفتش ای شوریده حال من خدا را آزمودم قحط سال
3 بود وقت غز ز هر سو مردهٔ و او نداد از بی نیازی گردهٔ
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 جوابش داد آن دم پیر رهبر که گر تو میندانی خود بر این در
2 چرا در لعنت ما باز ماندی از آن اینجایگه بی راز ماندی
1 به گل بلبل همی گفت ای دل افروز چراغ مهربانی را برافروز
2 بیا کامشب شب ناز و نیاز است چو زلف ماهرویان شب دراز است
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **