1 سرور عادیان سر غولان آن که نبود به هیاتش دگری
2 وان بزرگ شترلبان که بود پیش او صد نواله ماحضری
3 بودی او را برادر کوچک دادی ار عوج را خدا پسری
4 قلب بسیار بوده رد عالم لیک از وی نبوده قلب تری
5 خر دزدیده رنگ کرده فروخت کس به این رنگ دیده دزد خری
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای نگهت تیغ تیز غمزهٔ غماز را پشت به چشم تو گرم قافلهٔ ناز را
2 روز جزا تا رود شور قیامت به عرش رخصت یک عشوه ده چشم فسون ساز را
1 گدای شهر را دانسته خلقی پادشاه من وزین شهرم سیهرو کرده چشم روسیاه من
2 چرا آن تیره اختر کز برای یکدرم صدجا رخ خود زرد سازد مردمش خوانند ماه من
1 بخت چون بر نقد دولت سکهٔ اقبال زد بخت چون بر نقد دولت سکهٔ اقبال زد
2 جسم خاکی شد سپند و بستر آتش آن زمان کان گران تمکین در این مضطرب احوال زد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به