1 سرور عادیان سر غولان آن که نبود به هیاتش دگری
2 وان بزرگ شترلبان که بود پیش او صد نواله ماحضری
3 بودی او را برادر کوچک دادی ار عوج را خدا پسری
4 قلب بسیار بوده رد عالم لیک از وی نبوده قلب تری
5 خر دزدیده رنگ کرده فروخت کس به این رنگ دیده دزد خری
1 بهر تسخیر دلم پادشهی تازه رسید فکر خود کن که سپه بر در دروازه رسید
2 عشق زد بر در دل نوبت سلطان دگر کوچ کن کوچ که از صد طرف آوازه رسید
1 بخت چون بر نقد دولت سکهٔ اقبال زد بخت چون بر نقد دولت سکهٔ اقبال زد
2 جسم خاکی شد سپند و بستر آتش آن زمان کان گران تمکین در این مضطرب احوال زد
1 هرگز از زلف کجت بیپیچ و تابی نیستم صید این دامم از آن بیاضطرابی نیستم
2 گرچه هستم در بهشت وصل ای حوری نژاد چون قرینم با رقیبان بیعذابی نیستم