- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
دستور گفت : شنیدم که وقتی مردی بود جوانمرد پیشه ، مهمان پذیر ، عنانگیر، کیسه پرداز، غریب نواز؛ همه اوصافِ حمیده ذاتِ او را لازم بود مگر احسان که متعدّی داشتی و همه خصلتی شریف در طبعِ او خاصّ بود الّا انعام که عامّ فرمودی، خرجِ او از کیسهٔ کسبِ او بودی نه از دخلِ مالِ مظلومان چنانک اهلِ روزگار راست، چه دودی از مطبخشان آنگه برآید که آتش در خرمن صد مسلمان زنند و نانی بر خوانچهٔ خویش آنگه نهند که آب در بنیادِ خانهٔ صد بیگناه بندند؛ مشتی نمک بدیگشان آنگه رسد که خرواری بر جراحتِ درویشان افشانند، دو چوب هیمه بآتشدانشان وقتی درآید که دویست چوبدستی بر پهلویِ عاجزان مالند. کرامِ عالم رسمِ افاضتِ کرم خاصّه در ضیافتِ ازو آموختندی. آن گره که سفلگان وقتِ نزولِ مهمان در ابروی آرند ، او در نقشِ کاسه و نگارِ خوانچهٔ مطبخ داشتی و آن سرکه که بخیلان بهنگامِ ملاقاتِ واردان در پیشانی آرند، او را در ابایِ سکبا بودی. ,
2 وَ یَکَادُ عِندَ الجَدبِ یَجعَلُ نَفسَهُ حُبَّ القِریَ حَطَباً عَلَی النّیرانِ
وقتی دوستی عزیز در خانهٔ او نزول کرد ؛ بانواعِ اکرام و بزرگ داشتِ قدوم پیشباز رفت و آنچ مقتضایِ حال بود از تعهّد و دلجوئی تقدیم نمود. چون از تناولِ طعام بپرداختند، میزبان بر سبیلِ اعتذار از تعذّرِ شراب حکایت کرد و گفت : شک نیست که آیینهٔ زنگار خوردهٔ عیش را صیقلی چون شراب نیست و طبعِ مستوحش را میانِ حریفانِ وقت که بقایِ صحبتِ ایشان را همه جای بشیشهٔ شراب شاید خواند و وفایِ عهدِ ایشان را بسفینهٔ مجلس، از مکارِه زمانه مونسی ازو به نشینتر نه. ,
4 اَدِرهَا وُقِیتَ الدَّائِرَاتِ فَاِنَّهَا رَحیً طَالَما دَارَت عَلَی الهَمِّ وَ الحَزَن
5 وَلَستُ اُحِبُّ السُّکرَ اِلَّا لِاَنَّهُ یُخَدِّرُنِی کَیلَا اُحِسَّ اَذَی المِحَن
و با این همه از آنچ درین شبها با دوستان صرف کردهایم، یک شیشهٔ صرف باقیست؛ اگر رغبتی هست تا ساعتی بمناولتِ آن تزجیهٔ روزگار کنیم. مهمان گفت: وَ الجُودُ بِالمَوجُودِ غَایَهُٔ الجُودِ ، حکمتر است. میزبان پسر را فرمود که برو و فلان شیشه که فلان جای نهادست، بیار. پسر بیچاره بحولِ چشم و خبلِ عقل مبتلی بود، برفت؛ چون چشمش بر شیشه آمد، عکسِ آن در آیینهٔ کژنمایِ بصرش دو حجم نمود. بنزدیکِ پدر آمد که شیشه دواست، کدام یک آرم؟ پدر دانست که حال چیست، اما از شرمِ رویِ مهمان عرقش بر پیشانی آمد تا مگر او را در خیال آید که بدیگر یک ضنت کردست و برکّتِ رای و نزولِ همّت او را منسوب دارد. هیچ چاره ندانست، جز آنک پسر را گفت: از دوگانه یکی بشکن و دیگر بیار. پسر بحکمِ اشارت پدر سنگی بر شیشه زد، یشکست؛ چون دیگری نیافت، خایب و خاسر باز آمد و حکایتِ حال باز گفت. مهمانرا معلوم شد که آن خلل در بصرِ پسر بود نه در نظرِ پدر. ,
این فسانه از بهر آن گفتم تا بدانی که حاسهٔ بصر با آنک در ادراکِ اعیان اشیا سلیمترِ حواست از مواقعِ غلط ایمن نیست حاسهٔ بصیرت که از حواسِّ باطن در پسِ حجابهایِ اوهام و خیالات می نگرد، از مواردِ صواب و خطا چگونه خالی تواند بود؟ میباید که بصرفِ اندیشهٔ ژرف درین کار نگه کنی و بیتأمّل و تثبّت قدم در راهِ این عزیمت ننهی که آفریدگار، جَلَّ وَ عَلَا، با آنک از جملهٔ جواهرِ حیوانات جوهرِ آدمی را مطهّرتر آفریدست و بهرهٔ دانائی و تیزبینی و هوشمندی، ایشان را بیشتر داده و بهریک ستارهٔ از ستارگانِ علوی و سفلی نگهبان احوال کرده تا همچنانک دایگان طفل را پرورند، او را در حضانهٔ تربیت میدارد و میپرورد و هر یک را فرشتهٔ او عالمِ قدسِ ملکوت آموزگار گردانیده و لوحِ تفهیم و تعلیم در پیش نهاده، چنانک در صفتِ بهترینِ موجودات میآید، عَلَّمَهُ شَدِیدُ القُوَی ذُو مِرَّهٍٔ فَاستَوَی ، و لیکن چون از پی هوی قدمی فرا نهند، اسیرِ ما دیوان شوند و مسخّر و مقهورِ ما گردند، پس ما که سرشت گوهر از دودِ تیرهٔ مظلم و جهلِ مرکّب داریم، اگر زمامِ دل بدستِ هوی دهیم و دست از تفکّر و تأنّی باز داریم، چه حال باشد و با آدمی که این همه عدّت و آلت دارد و بچندین خصال متّصفست، چگونه برآئیم؟ اَخُو الظَّلمَاءِ اَعشَی بِاللَّیلِ، میترسم که ازین مهتری و برتری جستن شما را بتری افتد، چنانک آن مردِ مهمان با خانه خدای گفت. گاوپای پرسید که چگونه بود آن داستان؟ ,